به گزارش کمپین دفاع از حقوق باز داشت شدگان معترض: آنچه در پی می آید، رنجنامه فعال مدنی دربند، جعفر اقدامی است که در طی یک پروسه پر ابهام قضایی و در حالیکه پرونده و اتهامات منتسبه فاقد مصداق و اسناد کافی بوده به ده سال زندان محکوم شده است، نامه وی از زندان، به خوبی گواه از شرایط غیر حقوقی پرونده ایشان می دهد. به نام آزادیدر پس هر قانون اتهامی که به ما بخشودندحق بی باوری ما بود آه ... جرم سنگینی بود که صبورانه تحمل کردیم آری جرم ما بی باوری است، بی باوری به زیر پا گذاشتن حقوق انسان ها، بی باوری به زندان و شکنجه و اعدام، بی باوری به حق کشی و بی عدالتی، بی باوری به استبداد و خفقان، به ریا، سالوس و دروغ و هر آنچه روح و اندیشه آدمی را از تعالی و شکفته شدن باز می دارد. اینجانب جعفر اقدامی ( شاهین آزاد ) متولد 17 دی 1357 هستم، آنچه را در پی می خوانید شرح کوتاهی از رنج ها و ملالت هایی است که به عنوان یک زندانی سیاسی ظرف چند سال گذشته بر من روا داشته اند، متاسفانه گویا همچنان قرار است ایام جوانی ام را در سایه عدم استقلال دستگاه قضا و بنا بر مصلحت و خواست نیروهای امنیتی در زندان بمانم . بگذارید از ابتدای جوانی ام که همزمان با آغاز زندان و حبس و شکنجه بود آغاز نمایم، در تیر ماه سال 78 در جریان کوی دانشگاه پس از شنیدن و مشاهده سرکوب وحشیانه دانشجویان و مردم در حمایت و یاری اشان به سوی کوی دانشگاه رفتم که در روز 22 تیر ماه توسط نیروهای لباس شخصی دستگیر شدم، پس از یک ماه تحمل شکنجه های روحی و جسمی که در زیر زمین ساختمان ژاندارمری القدیر(نام قدیم مرکز) صورت گرفت نهایتاً با تودیع کفالت آزاد شدم . در سال 80 مجددا به دلیل فعالیت های سیاسی توسط وزارت اطلاعات دستگیر و به 6 سال زندان محکوم شدم، 6 سال از بهترین دوران جوانی ام تحت شدیدترین فشار ها و شکنجه های روحی و روانی قرار داشتم، مدت 7 ماه را در سلول های انفرادی بازداشتگاه 209 گذراندم، پس از 30 ماه از بند 209 به زندان مخوف رجایی شهر تبعید شدم، زندانی که آن را "ته جهنم می نامیدند" و مملو بود از زندانیان خطرناک و قاتلین، باند های قاچاق مواد مخدر، سرقت و زورگیری. در زندان رجایی شهر روزی نبود که برخوردی صورت نگیرد و برخی از این نزاع ها که گاهاً به صورت دسته جمعی بود، آنقدر شدید و خونین صورت می گرفت که گارد زندان جرات ورود به داخل سالن را نداشت. در 42 ماهی که من در زندان رجایی شهر بودم 10 زندانی در ضد و خورد ها به قتل رسیدند، زندانیان کم سن و سال مورد تجاوز قرار می گرفتند و بسیاری از زندانیان زیر 20 سال توسط زندانیان شرارتی اجیر می شدند تا کارهای شخصی اشان را انجام دهند، آمار زندان به قدری بالا بود که زندانیان مجبور بودند بصورت کتابی در کنار هم بخوابند، من حدود 4 ماه را به جای اتاق در کریدور سالن گذراندم . چندین بار اعتصاب غذا کردم، که یک مورد آن 35 روز به طول انجامید. خلاصه زندانی بود که هر آجرش هزاران درد و جنایت را فریاد میزد، این درد و رنج ها برایم در اردیبهشت 86 به پایان رسید و من پس از 6 سال از زندان رجایی شهر آزاد شدم اما حکایت درد و رنج همچنان در آن زندان باقی مانده است. پس از آزادی از زندان به صورت محدود با مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در زمینه پوشش اخبار مربوط به نقض حقوق بشر خصوصاً در حوزه حقوق زندانیان همکاری نمودم، همچنین در مراسم سالگرد قتل محمد جعفر پوینده و محمد مختاری در امامزاده طاهر و سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در جاده خاوران نیز شرکت کردم، اما در تاریخ 8/6/88 هنگامی که قصد شرکت در مراسم خاوران را داشتم در بین راه برای سومین بار توسط ماموران امنیتی دستگیر شدم. آنان بدون داشتن مجوز، بصورت غیر قانونی برای بازرسی و ایجاد رعب و وحشت وارد منزل پدری ام شدند و تمام خانه را به مدت دو ساعت زیر و رو و اعضای خانواده ام را تهدید به بازداشت کردند، و گفتند اگر سر و صدا و اعتراض کنید همه شما را به 209 می بریم . بعد کامپیوتر و کتاب ها و مقداری از دست نوشته های مرا با خود بردند و مرا نیز به بازداشتگاه 209 انتقال دادند، مدت یک ماه در سلول انفرادی و هشت ماه نیز در سلولهای 4 نفره در بسته، تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی و از همه بدتر بلاتکلیفی قرار داشتم. مساحت سلولهای 4 نفره حدود 10 متر و از کتاب و روزنامه ، قلم و کاغذ خبری نبود، ماه اول ممنوع الملاقات و تلفن بودم، یک روز در میان ما را به هوا خوری می بردند آن هم به مدت 20 دقیقه در فضایی این مساحت 30 متر دور تا دور آن دیوار و سقفش نیز بصورت مشبک و فلزی بود، در بازجویی ها تحت شدید ترین شکنجه های روحی و روانی قرار گرفتم، در جلسه اول بازجویی ضمن دفاع از فعالت های مدنی و حقوق بشری خود با شخصی به نام مستعار "محمدی" درگیری لفظی پیدا کردم او نیز در اقدامی نا جوانمردانه و کینه توزانه ضمن انتصاب اتهاماتی واهی و بی پایه و اساس چون اقدام علیه امنیت و هواداری از سازمان مجاهدین خلق گزارشی دروغین علیه من تنظیم کرده که همان گزارش یا به اصطلاح گردش کار مبنای قضاوت قاضی قرار گرفت چون نامزد کرده بودم و در آستانه ازدواج قرار داشتم بازجویان اطلاعات به واقع در یک گروگانگیری آشکار از این موضوع جهت آوردن فشار های روحی و روانی و القاء اتهامات خیالی بهره برداری می کردند. مرا تهدید کردن که اگر همکاری نکنی نامزدت را دستگیر می کنیم و به نامزدم نیز تلفنی گفته بودند که از من جدا شود، برای توهین و تحقیر یکبار هم به دست و پایم دست بند زده و موهای سرم را تراشیدند. اما من هیچ گاه اتهاماتی که به من نسبت می دادند را نپذیرفتم و در پاسخ به اتهامات واهی آنان عنوان کردم که یک فعال آزاد و مستقل مدنی و حقوق بشری هستم و تنها همکاری محدودی با مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران داشته ام و به هیچ جریان ، حزب و سازمان سیاسی وابستگی فکری و تشکیلاتی ندارم و هیچ سندی هم در این باره وجود ندارد. حضور من نیز در مراسم خاوران دلیلی بر هواداری و یا تبلیغ برای حزب و یا سازمانی نبوده و فقط برای ادای احترام به کسانی بود که در تابستان سال 67 در محاکمات غیر عادلانه 2 دقیقه ای ، شکنجه ، اعدام و بصورت دستجمعی مدفون شدند. آیا همدردی با خانواده هایی که فرزندانشان را در آن فاجعه دردناک از دست داده و خواستار روشن شدن حقیقت هستند جرم است ؟ حضرت علی، می گوید "چنان تاریخ گذشتگان را مطالعه کنید که گویی با آنان زندگی کرده اید"، آیا جستجو و تحقیق درباره این واقعه دلخراش که بخشی ار تاریخ معاصر ما است گناه کبیره محسوب می گردد ؟ پس از 130 روز فشارها و بلاتکلیفی و فشارهای فزاینده روحی و روانی ناشی از آن، در شعبه 22 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی کاکاوند ، دادگاهی شدم، خانم رحمانی وکیل محترم اینجانب در جلسه دادگاه نسبت به عدم حضور نماینده دادستان اعتراض مختصری نمود که جناب قاضی عصبانی شده و دادگاه راه به زمان دیگیری موکول کردند. جلسه دوم دادگاه در اواخر اسفند ماه برگزار شد. پس از قرائت کیفرخواست و عدم پذیرش اتهامات انتسابی توسط من ، خانم رحمانی وکیل محترم اینجانب با شجاعتی بی نظیر مشغول دفاع کردن از من بودند که قاضی پرونده عصبانی شده و ایشان را تهدید به بازداشت کرده و مرا نیز تهدید کردند که وکیلم را عزل نمایم، جلسه دادگاه مجددا بهم خورده و آقای قاضی به همراه منشی دادگاه با دروغ ، فشار و تهدید مرا مجبور کردند که وکیل تسخیری بگیرم . درجلسه سوم دادگاه که در اواخر فروردین ماه صورت گرفت ، وکیل تسخیری که معلوم نبود مامور وزارت اطلاعات بوده یا نه، در دادگاه ظرف چند دقیقه به اصطلاح لایحه دفاعی تنظیم کرده و تقدیم دادگاه میکند و من در این دادگاه محکوم به 5 سال حبس تعزیری می شوم، تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل . براستی این است معنی استقلال قوه قضائیه ؟ آیا این است معنی استقلال رای و عمل قاضی؟ رایی که با یک گزارش وزارت اطلاعات بدون ذکر هیچ سندی بالا و پائین می شود ، آیا این است معنی بی طرفی؟ آیا سزاوار است دستگاه قضا که رسالت آن اجرای عدالت و دفاع از حقوق اساسی مردم و شهروندان است، اینگونه جانبدارانه عمل نماید و تحت تاثیر فرامین و دستورات وزارت اطلاعات و نهادهای وابسته به حکومت قرار گیرد . در دوران کودکی پدرم برایم از عدالت حضرت علی میگفت که چگونه در دادگاهی که بین او و یک فرد یهودی برگزار شده بود ، حضرت علی از احترام بیشتری که قاضی به وی میگذارد آشفته می شود و قاضی را مورد شماتت قرار می دهد که اصل بی طرفی را رعایت نکرده است ، حال ببین به نام علی چگونه عدالت سلاخی می شود، عدالت را در پستوی خانه نهان باید کرد. در قران از کسانی که به حقوق دیگران تعدی کرده اند و از مسیر عدل و انصاف خارج می شوند سوال بسیار زیبا و معنا داری می شود و من نیز همین سوال را از قوه محترم قضائیه و وزارت اطلاعات می پرسم، فاین تذهبون ؟ (به کجا می روید) پس از اعتراض به حکم، پرونده در دادگاه تجدید نظر نقض گرفته و به شعبه 28 دادگاه انقلاب برای رسیدگی مجددا ارجاع داده شد. وکالت من را در این دادگاه خانم شیما هوشه، به عهده داشتند اما متاسفانه در این دادگاه نیز جناب آقای مقیسه قاضی محترم شعبه 28 باز همان اتهمات بی پایه و اساس و واهی را تکرار کردند . خانم هوشه دلایل و مستنداتی که در کیفرخواست علیه من تنظیم شده بود را کافی ندانستند که آقای مقیسه ای گفتند " من می گویم محارب است و بر این اساس حکم میدهم شما استدلال و دلایلتان را ببرید دادگاه تجدید نظر مطرح کنید"، دادگاه مذکور7 دقیقه بیشتر طول نکشید و در طول دادگاه نیز آقای مقیسه ای چندین بار به من توهین کردند. النهایه، در تاریخ 10 مهر مرا برای ابلاغ حکم به دادگاه بردند، منشی دادگاه اعلام کرد حکمت 10 سال است، امضا کن. که من از امضاء خودداری کردم و ایشان نیز به بنده توهین کردند و مرا تهدید کردند که اگر امضا نکنید عواقب بدی در انتظارت خواهد بود که من باز هم از امضای حکم امتناع کردم و ایشان نیز ضمن توهین به اینجانب حرف های زدند که در شان یک محکمه بی طرف و منصف نبود. از جمله اینکه "تو باید پودر شوی!" ، "تو حکمت اعدام است" ، "10 سال هم برایت کم است" ، من لبخندی زدم و در پاسخ گفتم من به عدالت پروردگار ایمان دارم، او بین ما داوری خواهد کرد و فاصله ما تا روز حساب و به فرموده قرآن یک روز بیش نیست، از شما و بازجویان وزارت اطلاعات و حکم اخیر به هیچ وجه ناراحت نیستم و هیچ کینه و کدورتی نیز از شما به دل ندارم زیرا همه شما را قربانی مناسبات استبدادی می دانم . در پایان سخنی دارم با قاضی، همانطور که در دادگاه جنابعالی عرض کردم، من شما را قربانی مناسبات استبدادی می دانم، مناسباتی که در آن پیش داوری و قضاوت مغرضانه جای قضاوت صحیح و عادلانه، کینه و دشمنی جای مهر و دوستی، تعدی و تجاوز به حقوق انسان ها جای احترام به آن و سفسته و مغلطه و دروغگویی جای استدلال و منطق و صداقت را میگیرد. مناسباتی که در آن شکنجه، زندان، اعدام و خشونت برای رسیدن به هدف توجیح می شود و غایت آن چیزی نیست جز "انسان زدایی انسان از انسان"، آقای مقیسه ای شما اگر برای من حکم اعدام را صادر می کردید من هرگز از شما نمی رنجیدم زیرا به عمق هراس و اضطراب و نگرانی دائمی که در آن بسر می برید واقفم و این ناامنی و نگرانی محصول همان محیطی است که شما در آن بسر می برید واین باور غلط را در ذهن شما ریشه دوانده است که می توان با صدور احکان سنگین زندان، اعمال خشونت ، زور و سرکوب این اضطراب و ترس را از بین برد و بر آن چیره گشت. جمله ي بي قراري ات، از طلب قرار توست / طالب بي قرار شو، تا كه قرار آيدت اما آقای مقیسه بدانید نسل ما بر آن است، با تکیه به خود و با اعتقاد به ارزش های والای انسانی دور باطل خشونت و دشمنی را در این سرزمین اهورایی از بین برده و تساهل، مدارا و صلح و دوستی را جایگزین آن سازد. نسلی که دغدغه ای جز احترام به کرامت انسانی و حقوق بنیادین بشر ندارد ، نسلی که سودای رهایی و برادری دارد، حتی رهایی کسانی که آنان را زندانی و شکنجه می کنند
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر