۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

برای کاوه مظفری

باید به خانه برگردی

زود باش کاوه! اعتراف کن. صدایت از پشت این تلفن شُره می‏کند: «مراقب باش لعنتی!» حالا مراقب باش برادر! مراقب باش. اینها نمی‏فهمند. اینها عشق بزرگ تو را به آدمی نمی‏فهمند. اصحاب تقویم‏های پست، نگاهبانان بی‏شرف شب حرمت دست‏های تو را نمی‏فهمند.
زود باش کاوه! اعتراف کن. دلم برای انحنای صدایت تنگ می‏شود. دلم برای دست‏هایت که پَر پَر می‏زند روی هوا تنگ می‏شود. دلم برای باور بزرگت به انسان تنگ می‏شود. تنگ می‏شود این دیوارها، بختک می‏شود آسمان، می‏افتد روی سینه‏ام.
زود باش کاوه! اعتراف کن. امروز چند روز می‏شود؟ تاریخ ایستاده است، دارد نفس تازه می‏کند. بیا کاوه جان! بازی قایم باشک تمام شده است. تو پیدا نمی‏شوی. گرگ بعضی از ما را خورده است. حافظه‏ام کار نمی‏کند. قربان تنهایی تو هم می‏روم رفیق!
زود باش کاوه! اعتراف کن. بیا توی سالن دادگاه، پشت شیشه‏ی تلویزیون اعتراف کن. ما اول بهت زده می‏شویم. بعد عصبانی می‏شویم، فحش می‏دهیم به در، به دیوار، آسمان، زمین. بعد می‏خندیم. به دست‏های تو که ویلان می‏ماند روی هوا و ریشی که روی چانه‏ات. بعد یکی پیدا می‏شود که بزند روی گُرده‏مان، بگوید کاوه از خود ماست.
زود باش کاوه! اعتراف کن. زودتر باید به خانه برگردی. جلوه منتظر است. ما همه منتظریم. به خانه برگرد. ما می‏خواهیم خودمان را دعوت کنیم، بیاییم، بنشینیم گپ بزنیم تا خود سپیده. به خانه برگرد لعنتی! به خاطر تنهایی ما به خانه برگرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر