باید به خانه برگردی
زود باش کاوه! اعتراف کن. صدایت از پشت این تلفن شُره میکند: «مراقب باش لعنتی!» حالا مراقب باش برادر! مراقب باش. اینها نمیفهمند. اینها عشق بزرگ تو را به آدمی نمیفهمند. اصحاب تقویمهای پست، نگاهبانان بیشرف شب حرمت دستهای تو را نمیفهمند.
زود باش کاوه! اعتراف کن. دلم برای انحنای صدایت تنگ میشود. دلم برای دستهایت که پَر پَر میزند روی هوا تنگ میشود. دلم برای باور بزرگت به انسان تنگ میشود. تنگ میشود این دیوارها، بختک میشود آسمان، میافتد روی سینهام.
زود باش کاوه! اعتراف کن. امروز چند روز میشود؟ تاریخ ایستاده است، دارد نفس تازه میکند. بیا کاوه جان! بازی قایم باشک تمام شده است. تو پیدا نمیشوی. گرگ بعضی از ما را خورده است. حافظهام کار نمیکند. قربان تنهایی تو هم میروم رفیق!
زود باش کاوه! اعتراف کن. بیا توی سالن دادگاه، پشت شیشهی تلویزیون اعتراف کن. ما اول بهت زده میشویم. بعد عصبانی میشویم، فحش میدهیم به در، به دیوار، آسمان، زمین. بعد میخندیم. به دستهای تو که ویلان میماند روی هوا و ریشی که روی چانهات. بعد یکی پیدا میشود که بزند روی گُردهمان، بگوید کاوه از خود ماست.
زود باش کاوه! اعتراف کن. زودتر باید به خانه برگردی. جلوه منتظر است. ما همه منتظریم. به خانه برگرد. ما میخواهیم خودمان را دعوت کنیم، بیاییم، بنشینیم گپ بزنیم تا خود سپیده. به خانه برگرد لعنتی! به خاطر تنهایی ما به خانه برگرد.
زود باش کاوه! اعتراف کن. صدایت از پشت این تلفن شُره میکند: «مراقب باش لعنتی!» حالا مراقب باش برادر! مراقب باش. اینها نمیفهمند. اینها عشق بزرگ تو را به آدمی نمیفهمند. اصحاب تقویمهای پست، نگاهبانان بیشرف شب حرمت دستهای تو را نمیفهمند.
زود باش کاوه! اعتراف کن. دلم برای انحنای صدایت تنگ میشود. دلم برای دستهایت که پَر پَر میزند روی هوا تنگ میشود. دلم برای باور بزرگت به انسان تنگ میشود. تنگ میشود این دیوارها، بختک میشود آسمان، میافتد روی سینهام.
زود باش کاوه! اعتراف کن. امروز چند روز میشود؟ تاریخ ایستاده است، دارد نفس تازه میکند. بیا کاوه جان! بازی قایم باشک تمام شده است. تو پیدا نمیشوی. گرگ بعضی از ما را خورده است. حافظهام کار نمیکند. قربان تنهایی تو هم میروم رفیق!
زود باش کاوه! اعتراف کن. بیا توی سالن دادگاه، پشت شیشهی تلویزیون اعتراف کن. ما اول بهت زده میشویم. بعد عصبانی میشویم، فحش میدهیم به در، به دیوار، آسمان، زمین. بعد میخندیم. به دستهای تو که ویلان میماند روی هوا و ریشی که روی چانهات. بعد یکی پیدا میشود که بزند روی گُردهمان، بگوید کاوه از خود ماست.
زود باش کاوه! اعتراف کن. زودتر باید به خانه برگردی. جلوه منتظر است. ما همه منتظریم. به خانه برگرد. ما میخواهیم خودمان را دعوت کنیم، بیاییم، بنشینیم گپ بزنیم تا خود سپیده. به خانه برگرد لعنتی! به خاطر تنهایی ما به خانه برگرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر